حرفهای مشاورها به من امید و انگیزه میداد اما موقت بود.انگار باید خودم کاری میکردم. پس باز دست به دامان نوشتن کردم.صحبت های بیخودی زیاد داشتم.زیاد حرف میزدم و بعضی آدم ها از این زیاد حرف زدنم و بعضی حرفهایم خوششان نمی آمد ولی من چاره ای نداشتم.
ذهن پرشده از حرف های نگران کننده را باید جایی تخلیه میکردم.الان که دوستانم می پرسند حالت چطور است ،پشیمان هستم از بیان آن حرفها اما بی خیال.آدم است با حالات و احساسات متفاوت.انسان که در حال تغییر است پس نگرانی ام شاید بی دلیل باشد.روزهای سخت زندگی میگذشت و همه از من انتظار داشتند که شا باشم، قوی باشم در حالی که من که اولین بار بود با این حالات و احساسات مواجه می شدم، نمیتوانستم.تمام تلاشم را کردم .سایت ها و کتابهای روانشناسی را خواندم.تا اینکه با سایت دکتر سنایی آشنا شدم و موضوعی به نام
خطاهای شناختی ذهن .یک هفته تمام فکرهایم را نوشتم و متوجه خطاهای ذهنم شدم ،خطاهایی که سالها با خودم حمل کرده بودم بدون آنکه بدانم.البته چیزهایی فهمیده بودم ولی اذیتم نمیکرد، سریع از آن رد میشدم اما این بار تبدیل به یک وسواس فکری شده بود.در بخش نظرات چقدر دوستانی بودند که از وسواس فکری رنج می بردند و من فهمیدم من تنها نیستم. محبوبان یار...
ما را در سایت محبوبان یار دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 7allah-layoheb-yoheb4 بازدید : 112 تاريخ : شنبه 21 خرداد 1401 ساعت: 10:56